در سايه ترس و حجاب و دغدغه هاي فراموش شده

مونا فرامرزي - شهرزاد نيوز : اين روزها هر جا كه مي روي حرف حجاب است و برخوردهاي اخير نيروي انتظامي با بد حجابان. سن و جنسيت افراد مهم نيست و همه به نوعي خود را درگير اين طرح مي دانند وحرف آن در كنار تبليغات رسمي دولت همه جا زده مي شود.


با وجود اينكه از شدت برخوردها در خيابان هاي تهران كم شده ولي سايه اي از ترس همراه همه جوانان در حركت است. سايه اي كه واردارشان مي كند با ديدن اتومبيل پليس و يا زنان چادري، گره روسري را سفت تر كنند و يا اگر كوچه اي سر راه بود بي صدا بخزند در كوچه پس كوچه ها تا گرفتار نشوند. فشاري كه در خيابانها نامحسوس تر است بعد از گذشت چند روز بر شانه فروشندگان پوشاك، آرايشگران و البته رسانه ها افناده است. آنچنان كه ائمه جمعه تهران، قم، مشهد و ... نيز بطور جدي به نويسندگان مطبوعات هشدار دادند تا «براي هرزه ها مرثيه سرايي نكنند».

اما حالا و پس گذشت چند روز مردم چه مي پوشند؟ جوانان وحشت زده چه مي كنند؟ ... كافي است چند ساعت را در خيابان هاي تهران بگذراني و از خودشان بپرسي.

ميدان ونك و پاساژهاي آن از جمله مراكز مد و لباس تهران است. فروشگاه هاي اين ميدان به روزترين لباس ها را به نمايش مي گذارند و البته جاي مناسبي هستند براي وقت گذراني كه جوانان نام آن را "پاساژ گردي" گذاشته اند. ويترين فروشگاه ها به طرز محسوسي تغيير كرده و مانكن هاي زن همه گي روسري به سر دارند. لباس هاي مجلسي و عموما بي آستين اگر به تن مانكن ها باشد شال نازكي هم روي شانه مانكن را پوشانده تا بدن اين مجسمه ها هم ديده نمي شود. بگذريم كه گاه اساسا مدل لباس هم قابل تشخيص نيست.
گذشته از اين همه فروشگاه ها اعم از فروشگاه هاي پوشاك تا سوپر ماركت ها جمله اي را در سر در وردي خود نصب كرده اند كه مي گويد:"از پذيرفتن خانم هاي بدحجاب معذوريم" البته اين تابلو در تمام سطح شهر و در اماكن عمومي به چشم مي خورد.

فرجي صاحب يكي از لوكس ترين فروشگاه هاي ميدان ونك در باره آخرين اخطارها به فروشنده هاي پوشاك مي گويد:« از ما خواسته اند لختي مانكن ها را كاملا بپوشانيم، مانتوهاي كوتاه را جمع كنيم، كراوات ها را از ويترين برداريم و خب اين تابلو را هم بزنيم كه به مشتري ها مي گويد اگر حجابت را رعايت نكني حق نداري از من خريد كني» و مي خندد. با اينكه جو پاساژ به دليل داد و هوار دختري كه پليس به او اخطار داده متشنج است، اين فروشنده شاد است و همه گفت و گو را با خنده ادامه مي دهد:«هر سال از اول ارديبهشت شروع مي كنند و بعد يادشان مي رود تا سال بعد. من كه عادت كرده ام. اوايل عصباني مي شدم ولي الان وقتي مي بينم مردم مي آيند اينجا و لباس هايي را كه دوست دارند مي خرند و براي اين برنامه ها تره هم خرد نمي كنند خوشحال مي شوم. الان آن دختر دارد سر پليس هوار مي كشد. خب اين خيلي خوب است كه پليس جرئت ندارد توي گوش دختر بزند. ما مي ترسيديم و هنوز مي ترسيم اما جوان ها ديگر نمي ترسند »

پاساژ ساكت شده و ماموران دختر شاكي را با خود برده اند. همه با نگاهي كه انگار يك قهرمان را بدرقه مي كنند دختر را تا ماشين پليس همراهي مي كنند. چند دقيقه بعد همه چيز عادي شده.

مادر و دختر جواني مقابل فروشگاه لباس عروس به تماشا ايستاده اند. تماشاي عروس هاي بي دست و بي سري كه فروشنده ترجيح داده بيش از مانكن مدل لباس را به مشتري هايش نشان دهد و با يك شال و روسري مشتري را ميان انبوه تورها و پولك ها گيج نكند.

مادر كه زني 43 ساله است با اولين اشاره به موضوع حجاب شروع مي كند:« يكي از اين آقايان بپرسد مگر مشكل اين مردم مانتو و روسري است. دختر من بعد از عمري درس خواندن و كار كردن امروز از هزينه هاي مسكن و هزار قسط و قرضي كه براي تامين جهزيه كرده شب و روز ندارد. دامادم بدتر از او. حالا اگر چادر سر كند مشكل اش حل مي شود؟ خب خانه ارزان به مردم بدهند، كار بدهند بعد بيايند بگويند ما اينها را به شما داديم شما هم لباسي را كه ما مي گوييم بپوشيد»

طبقه سوم يكي از اين پاساژها به كافي شاپ هايي اختصاص دارد كه هر كدام مي توانند خلوتي باشند براي دست ها و چشم هاي مشتاق عشاقي كه پاساژگردي تنها عرصه عمومي موجه شان است براي در كنار هم بودن. بر خلاف هميشه و اين ساعت از عصر اين طبقه خالي است و كافه داران از سر بيكاري مشغول صحبت با هم اند.

محسن با ظاهري كه امروز جرم تلقي مي شود مي گويد:« چند روز است هيچكدام كاسبي نكرده ايم. مشتري هاي ما همه دختر و پسرهايي هستند كه اگر الان از خانه بيرون بيايند بايد شب را هم در كلانتري سر كنند. مردم مي ترسند. ما هم با ترس و لرز مي آييم بد نيست برويم استراحت اجباري. لابد نيروي انتظامي سر ماه اجاره مغازه و خرج مان را مي دهد.»

دختري كه با صداي من رو بر مي گرداند بي اختيار پيش از ديدنم روسري اش را جلو مي آورد. مي گويد:«باور كن با ترس و لرز آمده ام براي مهماني روز تولدم لباس بخرم. پدرم همين نزديكي پارك كرده كه زود با ماشين برگردم. برادرم را ديروز با تعهد آزاد كردند. فقط به خاطر مدل موهايش ديشب را گرفتار بوديم. اينجا هم پر مامور است و با اينكه لباس خاصي نپوشيدم اما مي ترسم. ديروز در كلانتري دخترهايي را ديدم كه از من ساده تر پوشيده بودند. نمي دانم چرا اينها باور نمي كنند كه ما هم خانواده داريم، به يك چيزهايي اعتقاد داريم و خودمان مي دانيم چطور لباس بپوشيم. »

دخترك وارد فروشگاه مي شود و ياد حرف يكي از اساتيد روزنامه نگاري مي افتم كه هشدارمان مي داد زياد درگير جنجال هايي كه به عمد راه مي افتد نشويم. نزديک سه هفته است "حجاب" نقل محافل شده و نام "معلمان"، "زنان"، " گراني مسكن"، "انرژي هسته اي"، "حمله آمريكا" و ... ديگر ورد زبانها نيست.
يكي از پليس هاي زن را مي بينم. نزديك مي روم و مثل اينكه يك جذامي را ديده باشد به كارت خبرنگاري ام اشاره مي كند و مي گويد بروم چون حق مصاحبه ندارد مگر دستور از "بالا" باشد. آخرين صدايي كه از پشت سر مي شنوم اين است: «روسري ات زيادي عقب رفته».

No comments: